شفقنا- «نورمن فینکلستاین» دانشمند یهودی-آمریکایی است که بخاطر مواضعش در انتقاد از رژیم اسراییل و حمایت از آرمان فلسطین شهرت دارد. «جیمی استرن-واینر» از سایت «اپن دموکراسی» در گفتگویی با او به جنجال اخیر «یهودستیزی» در حزب کارگر بریتانیا پرداخته است.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا در بخش نخست این مصاحبه آمده است:
«نورمن فینکلستاین» با جنجال بیگانه نیست. این دانشمند یهودی آمریکایی از برجسته ترین متخصصان در مورد نزاع اسراییل-فلسطین و میراث سیاسی هلوکاست نازی است. به غیر از پدر و مادرش، تمامی اقوامش هم از سمت پدر و هم از سمت مادر، در جریان هلوکاست نازی قلع و قمع شدند. کتاب او به نام «صنعت هلوکاست» که در سال 2000 منتشر شد و پیش از آن بصورت سری در روزنامه «گاردین» به چاپ رسیده بود، به کتابی پرفروش در عرصه بین المللی تبدیل شد و طوفانی از بحث و جدل به راه انداخت. اما آخرین باری که پای «فینکلستاین» به عالم سیاست باز شد، بر حسب تصادف بود.
ماه گذشته، جنجالی ترین مورد از شایعه ی «یهودستیزی» دامنگیر «ناز شاه» از اعضای پارلمان بریتانیا شد که هنوز پس لرزه هایش دامنگیر رهبران حزب کارگر است. «شاه» از عضویت در حزب کارگر تعلیق شد و از جمله اتهاماتش، بازنشر تصویری روی «فیس بوک» بود که اتهام یودستیزی را علیه او برانگیخت. این تصویر نقشه ای از ایالات متحده را نشان می دهد که اسراییل هم بر آن افزوده شده است، و پیشنهاد می دهد نزاع اسراییل-فلسطین با جابجایی اسراییل به درون آمریکا حل و فصل شود. گفته اند «شاه» این تصویر را از وبسایت «فینکلستاین» برداشته است. من با «فینکلستاین» درباره چرایی انتشار این عکس، و نظرش درباره این اتهام که حزب کارگر «معضلی با یهودیان» دارد، صحبت کردم.
کاریکاتوری که «ناز شاه» روی فیس بوک منتشر کرد.
آیا آن تصویر جنجالی که «ناز شاه» بازنشر کرده بود شما ساخته اید؟
در کار با کامپیوتر آنقدر مهارت ندارم که بتوانم تصویری بسازم. اما راستش را بخواهید آن نقشه را سال 2014 روی وبسایتم منتشر کردم. قاعدتا یک نفر از طریق ایمیل باید آن را فرستاده باشد. بامزه بود، و هنوز هم بامزه است. اگر اوضاع سیاسی به شکل فعلی نبود، بازنشر آن عکس از سوی «شاه» توجه هیچ کس را بر نمی انگیخت. در غیر این صورت اگر باز هم برایتان جلب توجه کند، یعنی خیلی بی جنبه هستید. این نوع لطیفه ها در آمریکا رایج هستند. مثلا این لطیفه را داریم که می گوید: چرا اسراییل پنجاه و یکمین ایالت آمریکا نمی شود جواب: چون آن موقع، فقط می تواند 2 سناتور داشته باشد. حالا که بحث و نظر درباره اسراییل در آمریکا اینقدر احمقانه است، دست کم هنوز یک ذره شوخ طبعی برایمان مانده است. باورکردنی نیست که یک سیاستمدار در آمریکا، هرکه می خواهد باشد، بخاطر انتشار چنین نقشه ای به صلابه کشیده شود.
برخی ها گفتند انتشار این تصویر از سوی «ناز شاه» یعنی هوادارای او از یک «سیاست هولناک برای تبعید [یهودیان]»، و «جان من» از اعضای پارلمان بریتانیا او را با «آدولف آیشمان» [عضو حزب نازی] مقایسه کرده است.
رک و راست بگویم، به نظرم وقیحانه است. بعید است این کاسبان هلوکاست هیچ بفهمند اخراج یهودیان چه بود، یا از جنایت های همراه آن سر در بیاورند. یادم می آید مادر متوفایم تبعید خودش را شرح می داد. بازماندگان «شورش گتو» نزدیک به 30هزار یهودی بودند که به کمپ تجمیعی «مجدنک» تبعید شدند. آنها را گله وار سوار واگن ها می کردند. در واگن کنار مادرم زنی نشسته بود که کودکش را در آغوش داشت. و آن زن، می دانم که مو بر تنتان سیخ خواهد شد، آن زن جلوی مادرم حلق کودک نوباوه اش را آنقدر فشار داد که جان داد. بچه اش را خفه کرد تا پایش به آن مقصد نرسد. این معنای تبعید بود. تشبیه آن اوضاع به اینکه کسی یک کاریکاتور آبکی و بی خطر را منتشر کند و لطیفه ای ناچیز راجع به بردگی اسراییل در مقابل آمریکا یا بالعکس تعریف کند… چنین قیاسی مشمئزکننده است. حواسشان هست دارند چکار می کنند؟ یک ذره احترام برای اموات قائلند؟ این اعضای بی ذوق حزب «کارگر»، که وسط زدوخوردهایشان بر سر جاه و مقام، خاک بر خاطره هلوکاست نازی می پاشند، واقعا شرم نمی کنند؟
کسانی که برای انتقاد از سیاست های دولت اسراییل دست به مقایسه ی آن با سیاستهای آلمانی نازی می زنند چطور؟ کار آنها هم نوعی سوء استفاده سیاسی از هلوکاست نازی نیست؟
این سؤال به این سادگی ها نیست. اول اینکه، شما اگر یهودی باشید، وقتی پای نفرت یا گرسنگی، جنگ یا کشتار، در میان باشد، غریزی ترین تشبیهی که می توانید بکار ببرید هلوکاست نازی است، چون این رخداد از نظر ما یهودی ها اوج جنایت است. من که کودک بودم در خانه ی ما، هرگاه رخدادی در خبرها منتشر می شد که با تبعیض یا تعصب نژادی مرتبط بود، مادرم آن را با تجربه اش پیش از هلوکاست نازی یا خود آن مقایسه می کرد.
مادرم در دانشکده ریاضیات در دانشگاه «ورشو» ثبت نام کرده بود، اگر اشتباه نکنم در سال تحصیلی 1937-1938. یهودی ها را مجبور می کردند در بخش مجزایی از آمفی تئاتر بنشینند، و یهودستیزها به آنها حمله فیزیکی می کردند. یادم می آید زمانی از مادرم پرسیدم «چطور درس می خواندی؟»، او پاسخ داد «چه می گویی؟ در آن شرایط چطور می شد درس خواند؟».
وقتی جداسازی و تبعیض نژادی علیه سیاه پوستان را در آمریکا به چشم خود دید، که در همه جا از صف ناهار گرفته تا فضای مدارس وجود داشت، به نظرش او این وضعیت همچون سالهایی بود که به هلوکاست نازی منتهی شد. اگرچه حالا خیلی از یهودی ها می گویند «هیچ گاه مقایسه نکن»، شعار مادرم این بود که «همیشه مقایسه کن». او از صمیم دل و سخاوتمندانه درد و رنج افراد را به هلوکاست مرتبط می کرد، و آنها را در آغوش رنج خود می گرفت و پناه می داد.
از نظر مادر من، هلوکاست نازی فصلی از تاریخ طویل و هولناک جنگ بود. هلوکاست خودش یک جنگ نبود، بلکه فصلی منحصر به فرد درون جنگ بود، و مادرم هم تاکید داشت هلوکاست قلع و قمع بود، نه جنگ. خب به نظر او، جنگ اوج جنایت بود. وقتی می دید ویتنامی ها در جنگ ویتنام بمباران می شدند، برایش همان هلوکاست نازی بود. این همان بمباران، مرگ، وحشت، و جنایتی بود که خودش از سر گذرانده بود. وقتی شکم های متورم کودکان گرسنه را در «بیافرا» می دید، آن هم هلوکاست نازی بود، چون رنج گرسنگی خودش در گتوی «ورشو» را به یاد می آورد.
اگر یهودی باشید، طبیعی است که از نظر شما هلوکاست نازی سنگ محکی همیشگی و غریزی باشد. برخی یهودی ها می گویند فلان جنایت مثل هلوکاست نازی نیست، بقیه می گویند هست. اما سنگ مبنای هلوکاست نازی همیشه پابرجاست.
وقتی افرادی که یهودی نیستند چنین مقایسه ای انجام دهد چطور؟
از وقتی هلوکاست نازی به قبله نمای فرهنگی همگان تبدیل شد، دیگر اگر بخواهید در رابطه با رنج فلسطینیان تأسف مردم را برانگیزید، چاره ای ندارید جز اینکه دست به مقایسه با نازی ها بزنید، چون تنها چیزی است که برای یهودی ها قدرت تداعی دارد. اگر فلسطینی ها را با بومی های آمریکا مقایسه کنید، کسی تره هم خرد نخواهد کرد. در سال 1982، که من و چند نفر یهودی دیگر به خیابان های نیویورک رفتیم تا نسبت به تجاوز اسراییل به لبنان اعتراض کنیم (نزدیک به 18هزار لبنانی و فلسطینی قتل عام شدند که اکثریت قاطعشان غیر نظامی بودند)، تابلویی در دست داشتم که رویش نوشته بودم «این فرزند بازماندگان شورش گتوی ورشو، آشوویتیس، و مجدنک، ساکت نخواهد ماند: نازی های اسراییلی؛ هلوکاست را در لبنان متوقف کنید!» (پس از مرگ مادرم، در یکی از کشوهای او تصویری از خودم پیدا کردم که در آن همان تابلو را در دست داشتم.) یادم هست، ماشین ها که رد می شدند، یکی از معترضان همراه من دائم می گفت «تابلو را بالاتر بگیر!» (و من هم هی جواب می دادم، «گفتنش برای تو ساده است!»)
اگر دست به این مقایسه می زدید، مو بر تن یهودی ها سیخ می شد، و دست کم آنقدر تکانشان می داد که توجهشان جلب شما شود. به نظرم دیگر ضرورتی برای این مقایسه نیست، چون جرایم اسراییل علیه فلسطینیان حالا خودش به تمام و کمال رسیده است. دیگر نیازی نیست آن را در کنار یا مقابل هلوکاست نازی قرار دهیم. در حال حاضر، مقایسه با نازی ها بیجا و انحرافی است.
چنین مقایسه ای یهودستیزانه است؟
نه، صرفا یک قیاس تاریخی ضعیف است؛ البته، اگر یک یهودی چنین قیاسی را مطرح کند، یک قیاس بزرگوارانه و اخلاقی انجام داده است.
هفته پیش، «کن لیوینگستون» برای دفاع از «ناز شاه» در رسانه ها حضور یافت، اما اظهارات او کار را وخیم تر کرد و باعث شد خودش هم از حزب کارگر تعلیق شود. جنجالی ترین حرف او این بود که هیتلر در یک مقطع از صهیونیسم دفاع کرد. این جمله را یهودستیزانه خواندند و محکوم کردند، و «جان مان» نماینده حزب کارگر در پارلمان او را متهم کرد که «توجیه گر جنایات نازی ها» است. نظر شما درباره این اتهامات چیست؟
شاید بشود گفت «لیوینگستون» بقدر کافی دقت نداشته است و ظرافت به خرج نداده است. اما قطعا از آن فصل تاریک تاریخ اطلاعاتی دارد. مورخان حدس زده اند که با تغییر شرایط و پیدایش احتمالات جدید، نظر هیتلر برای حل «مسئله یهود» هم (که آن موقع چنین عنوانی داشت) متحول شد. هیتلر در آغاز مخالف صد در صد پروژه صهیونیسم نبود. به همین خاطر بود که پس از به قدرت رسیدن هیتلر، بسیاری از یهودیان آلمانی موفق شدند با مهاجرت به فلسطین جان به در برند. اما همان موقع بود که هیتلر را ترس برداشت که ایجاد یک دولت یهودی چه بسا موجب تحکیم دست «یهود بین الملل» شود، این بود که ارتباط با صهیونیست ها را تعلیق کرد. این احتمال وجود دارد که بعدتر، هیتلر به یک جور «راه حل ارضی» برای یهودی ها فکر کرده باشد. نازی ها قبل از اینکه فرایند قلع و قمع سراسری را آغاز کنند، طرح های مختلفی را برای «نقل مکان [یهودی ها]» بررسی کردند. «لیوینگستون» در این باره کم و بیش درست می گوید؛ یا، دست کم در حد سیاستمداری که بدون آمادگی صحبت می کند حرف نابجایی نزده است.
این حرفش هم دقیق است که درجه ای از قرابت ایدئولوژیک بین نازی ها و صهیونیست ها وجود داشت. یهودستیزان و صهیونیست ها بر سر یک سوال کلیدی، که همزمان با جفت و جور کردن «بیانیه بالفور» (1917) در بریتانیا جریان داشت، هم نظر بودند: آیا یک یهودی می تواند انگلیسی باشد؟ طرفه آنکه، تشنجات فعلی را در بریتانیا مشاهده کنید، اما آن موقع، پر سروصدا ترین و پابرجاترین مخالفان «بیانیه بالفور» عرب ها نبودند که آن موقع کسی برایشان تره هم خرد نمی کرد، بلکه طبقات بالای یهودیان بریتانیا بودند.
یهودیان برجسته ی بریتانیا نامه های سرگشاده نوشتند و به روزنامه هایی همچون «تایمسکوپینگ بریتیش» ارسال کردند که حامی ایجاد موطنی برای یهودیان در فلسطین بودند. از نظر آنها، این بیانیه – و خود صهیونیسم – تلویحا بدین معنی بود که یک یهودی به ملتی مجزا متعلق است، و اینکه ملت یهود باید دولت مختص خودش را داشته باشد، که خب این ترس را برایشان ایجاد می کرد که عملا به سلب صلاحیت یهودیان برای شهروندی بریتانیا منجر بشود. آنچه صهیونیست ها را از اشراف لیبرال یهودی متمایز می کرد، نقطه ی آغازین استدلالشان بود: همانطور که «تئودور هرتزل» در آغاز کتاب «دولت یهود» اظهار می دارد، «مسئله ی یهود دیگر یک مسئله اجتماعی یا مذهبی نیست… یک مسئله ی ملی است». اشراف انگلو-یهود تاکید داشتند یهودیت صرفا یک دین است، حال آنکه صهیونیست ها پای می فشردند که یهودیان برای خود یک ملت هستند. و صهیونیست ها و نازی ها بر سر این نکته – که آن موقع پر اهمیت بود – توافق نظر داشتند.
«جان مان»، که جلوی دوربین ها «لیوینگستون» را مخاطب قرار داد، با کلمات قلنبه سلنبه از او پرسید آیا «نبرد من» [آدولف هیتلر] را خوانده است یا نه. اگر «نبرد من» را بخوانید، که شک دارم هیچ کدام از دو طرف این مناظره آن را خوانده باشند (سابقا این کتاب را تدریس می کردم، پیش از اینکه «صهیونیست» ها من را از دانشگاه بیرون کنند؛ چه بامزه!)، می بینید هیتلر تاکید دارد که یهودی ها نه یک دین، که یک ملت هستند. او می گوید دروغ بزرگ یهود این است که ادعا می کنند یک دین هستند؛ حال آنکه به تعبیر او، آنها یک نژاد هستند (در آن زمان، واژه «نژاد» را متناوبا به جای «ملت» بکار می بردند). و در صفحه 56 نسخه انگلیسی استاندارد این کتاب، او می گوید تنها یهودیانی که برای تصدیق این واقعیت صداقت کافی دارند، صهیونیست ها هستند. حالا، برای شفاف سازی بگویم، هیتلر صرفا نظرش این نبود که یهودی ها یک نژاد مخصوص به خود هستند. از نظر او یهودی ها یک نژاد شیطانی بودند، و دست آخر اینکه، آنها یک نژاد یهودی بودند که باید ریشه کن می شدند. با این حال، او و صهیونیست ها بر سر آن نکته ی اول که کم اهمیت هم نبود، هم نظر بودند.
بنابراین صهیونیست ها و نازی ها در مقام عمل می توانستند درباره مهاجرت/تبعید یهودیان به فلسطین، بین خود قدری اشتراک منافع بجویند. عجیب و غریب به نظر می رسد که در آن زمان، بر خلاف اعتراضات مؤکد یهودیان لیبرال که از جمله شامل برخی کله گنده های انگلو-یهود هم می شد، یهودستیزان و صهیونیست ها عملا شعار واحدی را بر سر زبان داشتند: یهودی ها بروند به فلسطین. به همین دلیل بود که، مثلا، نازی ها بر افراشتن پرچم صلیب شکسته را برای یهودیان آلمان غدقن کرده بودند، اما صریحا به آنها اجازه می دادند که پرچم صهیونیسم را بالا ببرند. معنی اش انگار این بود که، صهیونیست ها درست می گویند: یهودی ها نمی توانند آلمانی باشند، آنها جایشان در فلسطین است. «هانا آرنت» در کتابش «آیشمان در اورشلیم» خیلی تند و تیز در این رابطه نوشته است، و همین مسئله یکی از دلایلی بود که سرکردگان یهودی/صهیونیستی اینقدر بر او خشم گرفتند.
پایان بخش نخست/
منبع: Open Democracy UK / Jamie Stern-Weiner
ترجمه: شفقنا