سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاهى اندیشیدن، جهادى کار کردن

دو برداشت از یک روز ...

1. امروز 28 صفر است و پیامبر در بستر رحلت خوابیده است. به جبرییل می‌گوید برادرم جبرییل، برای امت‌م نگران‌ام، آیه‌یی بخوان دل‌م آرام شود. جبرییل می‌گوید خدا فرمود این آیه را مجدد بخوانم که «فلسوف یعطیک ربک فترضی» روز قیامت آن‌قدر از امت‌ت ببخشم که تو راضی شوی! ... قلب مهربان پیامبر آرام می‌شود.

دو پسربچه‌ی خردسال هم نگران پدربزرگ مهربان خود هستند. هنوز در خاطر کودکانه‌شان هست که بر پشت پیامبر به بازی سوار شده بودند که دوست‌یی صمیمی ایشان را دید و به ایشان گفت «چه خوب مرکب‌یی دارید!» و این پدر مهربان به جای ایشان پاسخ دادند که «بگو من چه راکبان خوب‌یی دارم!»

غلیان این‌همه خاطرات خوش، و ترس و نگرانی و غم نبودن این یار مهربان، کودکان را وا می‌دارد بر بالین او شتافته و خود را بر سینه‌ی بزرگ پدربزرگ بچسبانند. پدر و مادر غم‌دیده و نگران، ایشان را دور می‌کنند تا پدربزرگ آخرین نفس‌ها را راحت‌تر بکشد. پیامبر می‌فرماید «دورشان نکنید، آن‌ها پیش من باشند آرام‌تر و شادتر ام»

2. سال‌ها گذشته است و باز هم 28 صفر است. یا رسول الله، مهمان داری. همان دو نوه‌ی عزیز تو هستند اما ... اما یک‌یی در تابوت و دیگریی زیر تابوت.

آن‌ها که شما را زنده کنار هم نمی‌توانستند ببینند، حالا هم نمی‌توانند کنار هم بودن بدن‌های شما را هم تحمل کنند. حسادت فرمان به تیرباران تابوت می‌دهد ... حالا تابوت به هفتاد تیر سوراخ شده و هفتاد تیر، جسم پاک ولی رنجور حسن‌ت را به تابوت دوخته است.

حسن وصیت کرده نمی‌خواهم دفن کردن من به فتنه‌یی بین مسلمانان بینجامد. و حسین به ناچار، تابوت را از مرقد پیامبر خدا به سوی مرقد دختر جوان‌مرگ او می‌برد.

برادر با چشم‌یی گریان، یک به یک تیرها را از پیکر بی‌جان برادر بیرون می‌کشد و با بیرون کشیدن هر تیر، آه از نهاد و گویا جان از بدن حسین بیرون می‌رود. جسم سوراخ‌سوراخ حسن را غریبانه به خاک بقیع می‌سپارد ...

آجرکم الله، یا آل رسول الله!