موجودیت خدا
ویراستهى مطلب دریافتى از یک دوست عزیز
مردیى برای اصلاح سر و صورتش به پیرایشگاه رفت. در بین کار گفتوگو بین او و پیرایشگر گرم گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفیى صحبت کردند تا این که صحبتشان به موضوع خدا رسید و پیرایشگر گفت: من باور نمیکنم که خدا وجود داشته باشد! مشتری پرسید: چرا؟
پیرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی یا نگاهیى به احوال اطرافیانت بیندازی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد! به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض میشدند؟ اینهمه بچه یتیم و بیسرپرست میشد؟ اگر خدا وجود داشت اینهمه جنگ و خونریزی و درد و رنج در دنیا وجود داشت؟
من نمیتوانم وجود خدای مهربانیى را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد؛ او یا نیست یا اگر هم هست اینقدر که مىگویند توانا نیست یا اینقدر که مىگویند مهربان نیست!
مشتری لحظهیى فکر کرد اما جوابیى نداد چون نمیخواست جر و بحث کند، پیرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از مغازه بیرون آمد مردیى را با ظاهریى کثیف و بههمریخته دید که موهای بلند و بههمتابیده و ریش اصلاحنکرده داشت. به پیرایشگاه برگشت و گفت: میدونی چیه! به نظر من پیرایشگرها هم وجود ندارند!
پیرایشگر گفت: یعنى چه؟! چرا چنین حرفیى میزنی؟ پس من که همین الأن موهاى تو را مرتب کردم کى هستم؟! مشتری گفت: نه پیرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردیى که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاحنکرده پیدا نمیشد!
پیرایشگر گفت: نه بابا! پیرایشگرها وجود دارند اما موضوع این است که بعضى مردم به ما مراجعه نمیکنند، همین. مشتری تأکید کرد:
دقیقا" نکته همین است که گفتى. خدا وجود دارد. فقط بعضى مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که اینهمه درد و رنج در دنیا وجود دارد!