گسترش تحصیلات عالی و تجربه کوبا
امشب که از مهمانییی به خانه برمیگشتیم، در پشت چراغ قرمز سهراه تعاون در بلوار دانشجو، جوان آراسته و مؤدب و خوشپوشیی را دیدم که دستهیی «تل پلاستیکی مو» در دست گرفته و در حال فروش آنها به رانندهگان و سرنشینان خودروها بود. صحنهی زجرآور و تأثرآوریی بود، حتا دردآورتر از دیدن کودکان فقیر آدامسفروش، یا مرد معلولیی که پیشتر همینجا شاخههای گل نرگس میفروخت. چهرهی این جوان به هرچه میآمد، جز به دستفروشی پشت چراغ قرمز. لااقل من در یزد این منظره را ندیده بودم ...
خدا خدا کردم تا به ماشین ما نرسیده چراغ سبز شود و مجبور به نگاه کردن مستقیم به چهرهی او نشوم، و خدا دعایم را مستجاب کرد تا بیش از این خجالت نکشم. البته اصلاً نمیدانم این جوان خوشغیرت چهقدر از عمر خود را مشغول درس بوده اما باز هم مصمم شدم بخشیی از مصاحبهی ماهنامهی نسیم بیداری، بهمن 1391، با ویلیام کاربو ریکاردو سفیر کوبا در ایران را بیاورم که اینقدر همزمان و «داغ» اشارات عبرتآمیزیی دربارهی وضعیت تحصیلات، جمعیت و اقتصاد کشور خود دارد. درسهایی که معلوم نیست ما کی و با چهقدر هزینه میخواهیم بیاموزیم و معلوم نیست چرا به جای باز کردن چشمان خود، با دهها سال تأخیر تازه داریم راه بنبست دیگران را با شور و شوق کشف و تکرار میکنیم. با تعمق در همین چند سطر جای هیچ شکیی باقی نمیماند که تنها راه صحیح برای جامعهی ما، کم کردن از شعارها و تلاش و تمرکز صادقانه برای بهبود شرایط کسبوکار و توسعهی فرهنگ کارآفرینی، آن هم کارآفرینی اخلاقی فنآورانه، است و بس ... اگر قدرت تجسمتان قوی باشد فکر نکنم دیگر لازم باشد در بین دانشجویان بهویژه دانشجویان تحصیلات تکمیلی حتا در مقطع دکتری باشید تا عمق ناتوانی اکثریت قابل توجه این جوانان برگزیدهی جامعه را از هر فعالیت مستقل درآمدزا جز تدریس، و فاصلهی زیادیی که آنها بین خود و بین یک زندهگی معمولی که خود بتوانند از پس تشکیل و مدیریت آن برآیند درک کنید.
از کودکی یک خاطرهی مکرر از ایستادن در صفهای نانوایی برایم مانده است: زمانیی که در آخر وقت، نانوا پس از پرسیدن تعداد نانهای مورد تقاضای کسانیی که در صف بودند و جمع زدن این تقاضاها و تفریق مختصر آن از تعداد «چانه»یی که برایش باقی مانده بود، به کسیی که آخر صف ایستاده بود تذکر میداد که «مشتری تازه اگر آمد بگو نایستد، خمیر تمام شده است» به فرض که بپذیریم که آفریدن اینهمه شغل برای اینهمه جوان تحصیلکرده آسان نیست، اما نمیتوانم این سؤال را نپرسم که راستی در آموزش عالی دراندردشت ما چه کسیی مسئول همین جمع و تفریق مختصر، و اعلان این موضوع است که «مشتری جدید در این صف نایستد، خمیر تمام شده است»؟
***
«در برههیی از زمان سرعت گرفتیم و طبیعتاً دچار اشتباهاتیی شدیم. در عرض دو سال بیسوادی در کشور کوبا از بین رفت. با توجه به این که سطح [سواد] مردم بالا میرفت، همه وارد دانشگاه شدند و تحصیلات عالی را ادامه دادند. همه در کوبا میخواستند دانشگاهی باشند. زمانیی در کوبا از هر ده نفر، هفت نفر دانشگاهی بودند، در نتیجه کسیی در روستاها نماند و همه شهری شدند. امروز دولت به روستاییان امتیازات ویژه میدهد تا به روستاها برگردند ولی آنها میبینند آنجا باید از بام تا شام کار کنند، لذا دوباره روستاها را رها میکنند و به شهر برمیگردند.
در مقطعیی از زمان قانونیی تصویب شد که هرکس میتواند در هر رشتهیی که بخواهد تحصیل کند. چند نفر از دوستان من زبان ژاپنی خواندند ولی اکنون رانندهی تاکسی هستند، چون زمینهی کاری برای آنها وجود نداشت. متأسفانه از قبل برنامهریزی نشده بود که در چه بخشهایی و به چند نفر تحصیلکرده نیاز است.
از سوی دیگر برخی سیاستها باعث شد که کشور ما رو به پیری حرکت کند و متأسفانه در سال 2015 تعداد افراد بالای 60 سال کشور ما با تعداد افراد جوان برابر خواهد شد. مطمئن باشید در کشورهایی که رشد [نامتوازن و حسابنشدهی] تحصیلی دارند، خیلی از افراد که فکر خود را [صرفاً] به تحصیل مشغول کردهاند [و درآمد و کسبوکاریی ندارند] و طبیعتاً وقتی پول کافی نداشته باشند نمیتوانند فرزندیی داشته باشند. ... ما اکنون تلاش میکنیم که از [این] بحران خارج شویم»