دانشگاهى اندیشیدن، جهادى کار کردن

صد دقیقه تا بهشت

صد دقیقه تا بهشت

از پلکان حرام که نمى‌شود به بام سعادت حلال رسید

طلبه‌ى جوان هر روز می‌رفت دبیرستان‌ها درس انگلیسی می‌داد. پول‌ش هم می‌شد مایه‌ى امرار معاش. می‌گفت این‌طوری استقلال‌م بیش‌تره، نواقص حوزه رو بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتریی می‌تونم نقد کنم. او تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد.
***

از او پرسیدند روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه‌جا می‌تونه بره به شرط این که علم اون رو داشته باشه، نه این‌که تکیه‌ش به علوم حوزوی باشه. صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاریی رو نمی‌ده.
***

الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدیی هم که نداریم. آمار شهدای 15 خرداد رو بالا می‌گیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه!
بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کنه نه دروغ!
***

گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.
***

اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکال‌یی دارد که سندیی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.
***

همه‌ى مسئولان تراز اول جمع شده بودند برای جلسه. یک نفرشون رو هم فرستاده بودند که او رو بیاره. به او گفت که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند.
او عذر خواست و نیامد. گفت جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.
اخم فرستاده رو که دید اضافه کرد بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمت‌ام.
***

مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ای‌ام، برای شما بد می‌شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.
***

اومده بودند در خانه‌ى او که یک مقام سیاسی خارجی می‌خواهد شما را ببیند. گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است.
نرفته بود.
«بابا آب داد» بنویس پسر بابا
!
***

به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراه‌ت می‌دهی. این نشانه‌ى تکبر است که حاضر ای دیگران را خفیف کنی.»
قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات ...
***

گوینده‌ با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان این‌طور حرف بزنی.
گوینده هول شد و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.
***

بنی‌صدر که فرار کرد زن‌ش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلف‌یی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. می‌گفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناه‌ش گردن جمهوری اسلامیه.
***

به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست‌وزیری می‌خوره. حیف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.
تو بدترین حالت هم، انگشت می‌گذاشت روی نکات مثبت.
***

رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقی‌ها نخورید. گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت ...
***

صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه‌ش. یه نگاه‌یی و براندازیی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یک‌یی گفته بود خونه‌ى بهشتی کاخه. یک‌یی دیگه گفته بود هشت‌طبقه است. راننده بهشتی‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.
***

راه‌ش بى‌رهرو مباد!

منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت/ نوشته مجید تولایى / نشر مستند