سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاهى اندیشیدن، جهادى کار کردن

نان بریدن!

روح‌ت شاد خواجه* که چه شیرین فرمودی:

«بدان که
نماز زیاده خواندن کار پیرزنان است، و
روزه فزون داشتن صرفه‌ی نان است، و
حج نمودن تماشای جهان است، اما
نان دادن کار مردان است!»

کاش بودی و می‌دیدی و می‌گفتی‌مان که نان بریدن کار کیان است!

* خواجه عبدالله انصاری


انگیزه اقتصادی و معضلات فرهنگی

انگیزه‌ی اقتصادی و معضلات فرهنگی

www.den.ir

علی ابراهیم‌نژاد*

در بین ما ایرانیان رسم است که پس از بازگشت حاجی از زیارت خانه‌ی خدا مراسم‌یی برپا می‌شود و اقوام و آشنایان به دیدار وی می‌روند. لابه‌لای خاطرات خوش دیدار خانه خدا، یک‌یی از بحث‌های همیشه‌گی گلایه از خریدهای قابل‌توجه حجاج ایرانی و صرف کردن زمان زیاد در بازارها در مقایسه با زوار سایر کشورها است. صحنه‌ی ناخوش‌آیند حضور برخی حجاج ایرانی در بازار در وقت نماز نیز گاه دست‌آویزیی برای انتقاد از فرهنگ ایرانی و شیعی شده است. سازمان حج و زیارت نیز بنا بر احساس مسوولیت در این زمینه اقدامات فرهنگی گوناگون‌یی انجام داده است، اما در مجموع می‌توان گفت این معضل طی سال‌های اخیر کم‌آبیش پابرجا بوده است. اما سوال این است که چرا در کشوریی که بسیاریی از مردم سال‌ها در آرزوی سفر حج انتظار می‌کشند، بخش بزرگ‌یی از این فرصت گران‌بها در بازارها به هدر می‌رود؟ 

اجازه دهید چند معضل فرهنگی دیگر را هم مرور کنیم:

چه‌گونه ممکن است کشوریی که مردمان‌ش اگر تکه‌ی نان‌یی روی زمین باشد، آن را می‌بوسند و اجازه‌ی لگدمال شدن برکت خدا را نمی‌دهند، بالاترین میزان ضایعات نان را در جهان داشته باشد؟

چرا ملت‌یی که یک‌یی از مهم‌ترین آموزه‌های دینی‌ش اجتناب از اسراف است و انواع و اقسام فرهنگ‌سازی‌ها و برنامه‌های تلویزیونی اصلاح الگوی مصرف در آن اجرا می‌شود، سرانه‌ی مصرف انرژی و برق‌ش چندین برابر کشورهایی است که به زعم ما فرهنگ سرمایه‌داری و مصرف‌گرایی را ترویج می‌کنند و در آن‌ها خبریی از «بابا برقی» هم نیست؟!

چرا در بین ما ایرانیان فرهنگ تولید ضعیف است و فرهنگ دلالی و یک‌شبه ثروت‌مند شدن تا این حد پررنگ شده است؟

چرا در بین تولیدکننده‌گان ایرانی فرهنگ صادرات وجود ندارد و به‌رغم وجود انواع و اقسام جوایز صادراتی، این فرهنگ در کشور نهادینه نمی‌شود؟

چرا در کشور ما فرهنگ مصرف کالای داخلی وجود ندارد؟

...

پاسخ بسیاریی از سوالات این‌چون‌اینی که ظاهرا از معضلات فرهنگی جامعه ما به حساب می‌آیند و سیاست‌گذاران نیز عمدتا به دنبال راه حل‌های فرهنگی برای آن‌ها هستند را می‌توان در انگیزه‌های اقتصادی مردم جست‌وجو کرد. در حقیقت، وجه مشترک اکثر این معضلات، نادیده گرفتن انگیزه‌های اقتصادی مردم در حوزه‌ی سیاست‌گذاری است. به زبان ساده‌تر، بسیاریی از سیاست‌گذاری‌های انجام‌شده در کشور ما به گونه‌یی است که منافع فرد و جامعه را در تضاد قرار می‌دهد و آن‌وقت انگشت‌به‌دهان می‌مانیم که چه‌طور این مشکل را با فرهنگ‌سازی حل‌وفصل کنیم. صدالبته فرهنگ‌سازی و اقدامات فرهنگی در جای خود لازم و تاثیرگذار است، اما اگر قیمت بنزین را ارزان‌تر از آب معدنی و نوشابه نگه می‌داریم، نباید انتظار داشت بتوان با فرهنگ‌سازی استفاده از حمل‌ونقل عمومی را در جامعه رواج داد.

طرح هدف‌مندسازی یارانه‌ها و بحران ارزی در سال‌های اخیر دو آزمایش‌گاه طبیعی برای مشاهده‌ی تأثیر انگیزه‌های اقتصادی در معضلات به‌ظاهر فرهنگی جامعه‌ی ایران است. بنابر آمارهای رسمی، میزان مصرف گندم پس از هدف‌مندی یارانه‌ها حدود 31 درصد و مصرف بنزین و برق نیز به ترتیب 4 درصد و 10 درصد کاهش یافته است. از سوی دیگر جالب است که در حال‌یی که شدیدترین تحریم‌ها در سال 91 علیه کشورمان وضع شد و به‌رغم کاهش 30 درصدی صادرات محصولات پتروشیمی، صادرات کالاهای پایه‌ی غیرنفتی مانند محصولات کشاورزی و صنعتی 24 درصد افزایش داشته است. جای تعجب نیست اگر قدرت رقابت‌پذیری کالاهای ایرانی به مدد واقعی‌تر شدن قیمت ارز افزایش یابد، به جای واردات سنگ قبر از چین، بازرگانان ما کسب سود را در بازاریابی و صادرات کالاهای ایرانی به سایر کشورها ببینند و بدون نیاز به هزار و یک رقم جایزه صادراتی، آستین‌ها را برای صادرات بالا بزنند. و تأمل‌برانگیزتر از همه این که بنابر اعلام سازمان حج و زیارت، در سال گذشته و بعد از افزایش قیمت ارز، حجم بار حجاج ایرانی 30 درصد کاهش یافته است!

هدف این نوشتار، تأیید بی‌چون‌وچرای طرح هدف‌مندی و جهش ناگهانی قیمت ارز نیست، چه آن‌که بسیاریی از دست‌آوردهای مثبت آن‌ها در نتیجه‌ی تورم لگام‌گسیخته‌ی کنونی در حال ذوب شدن است؛ بلکه هدف صرفن یادآوری این نکته است که انگیزه‌های اقتصادی گاه در لباس معضلات فرهنگی رخ می‌نمایند و اگر در تصمیمات سیاستی، این انگیزه‌ها را نادیده بگیریم، آن‌وقت است که سُرنای سیاست‌گذاری را از سر گشادش می‌زنیم: از یک سو سازمان حج و زیارت برنامه‌های متعدد فرهنگی برای زائران تدارک می‌بیند و چند قدم آن‌طرف‌تر دولت به زائران دلار ارزان می‌دهد تا از ثواب خرید سوغات چینی بی‌نصیب نمانند.

* دانشجوی دکترای فاینانس در Boston College آمریکا 

 


یک روایت از دوران پیش از مشروطه

روایت شنیدنی وزیر مختار انگلیس از وضعیت ایران در سال 1278 خورشیدی

www.den.ir

اسپرینگ رایس وزیرمختار انگلیس در دربار ایران در عهد سلطنت مظفرالدین شاه در نامه‌ی مورخ پانزدهم سپتامبر 1899 به برادرش استیفن، درباره‌ی وضع نابه‌سامان اقتصاد ایران چنین نوشته است. تأثیریی که خواندن این نامه می‌تواند داشته باشد، تعدیل انتظارات‌یی است که از این انقلاب بزرگ داشته‌ایم و تصحیح این گمان که این انقلاب ناموفق بود و به دلیل همین عدم توفیق هم بود که استبداد سنتی جای خود را به اقتدارطلبی بزک‌شده‌ی رضاخانی داد. بلکه به نظر می‌رسد حجم نابه‌سامانی چنان بود که نمی‌شد در یک گام آن را برطرف کرد و از تأخیرها و مشکلات طبیعی بر سر راه پیش‌رفت این انقلاب اصیل توسط دولت فخیمه‌ی انگلستان و اقتدارطلبان‌یی با یا بدون حسن نیت سوء استفاده شد. بخش‌‌هایی از این نامه را می‌خوانیم:

«... تازگی‌ها چیزی اتفاق نیفتاده جز اینکه این کشور مفلوک (ایران) دم‌به‌دم خراب‌تر و به ویرانه‌گی و فروپاشی نزدیک‌تر می‌شود. پادشاه مملکت مردیی است بسیار عالی، خوش‌نفس و خوش نیت که اتباع‌ش کوچک‌ترین ترس‌یی از وی ندارند و به همین دلیل است که ثروت‌مندان فقرا را می‌چاپند و به عکس‌ شاه سابق (اشاره به زمان ناصرالدین شاه) ترس‌یی هم از این ندارند که خود مقام سلطنت آن‌ها را بچاپد.

پول‌یی به خزانه نمی‌رسد و حکومت در وضع‌یی مفلوک و یأس‌آور قرار دارد. تا پنج روز دیگر موعد پرداخت یک‌یی از اقساط بدهی دولت به بانک شاهی انگلستان فرا می‌رسد و مسوولان کشور از حالا می‌گویند که قادر به پرداخت آن نیستند. از این بدتر وضع کارمندان دولت و سربازهاست که هیچ‌کدام مواجب خود را دریافت نکرده‌اند. سکنه‌ی تهران برای تهیه‌ی گندم با مشکل‌یی بزرگ روبه‌رو هستند، زیرا مالکان ثروت‌مند گندم خود را احتکار کرده‌اند و زمزمه‌ی نارضایتی مردم دارد بلند می‌شود. جنبه‌ی شگفت‌انگیز قضیه در این‌جا است که با وصف این همه اشکالات ناشی از کمبود خواربار، اهالی تهران ساکت اند مثل اینکه تن به قضای الهی داده‌اند. صدای شکوه و ناله‌ی بلند از دهن کس‌یی بیرون نمی‌آید. از گوشه و کنار شنیده می‌شود که صندوق‌های توان‌گران پر از پول است ولی دیناریی از آن عاید خزانه‌ی دولت نمی‌شود.

اما فکر نمی‌کنم فقرای ایران آن اندازه فلاکت و بدبختی از وضع خود احساس کنند که فقرای انگلستان در وضع‌یی مشابه احساس می‌کردند. تعجب‌آور است که نان پیدا نمی‌کنند ولی خوش و خندان هستند، چون اگر نان نباشد آفتاب جهان‌تاب هست و مسأله‌ی کم‌بود خواربار را هم به این طریق حل کرده‌اند که گدایی و دریوزه‌گی کنند یا این که از خانه‌های توان‌گران بدزدند؛ چون دزدیدن خواربار در این مملکت، اگر معلوم بشود که سارق حقیقتاً گرسنه بوده جزو جرایم بزرگ حساب نمی‌شود.

به هر کدام از وزارت‌خانه‌ها که سربزنید می‌بینید عده‌ی زیادیی کارمند بی‌مصرف در گوشه و کنار نشسته‌اند. از هر کدام از آن‌ها که بپرسید جواب خواهد داد که چندین‌ ماه است مواجب نگرفته است. پس این‌ها چگونه زندگی می‌کنند؟! از همین طریق که گفتم؛ یعنی از طریق دزدی. همه‌شان عمریی را به بطالت می‌گذرانند و از راه دزدی و رشوه‌گیری اعاشه می‌کنند...»


منبع: نامه‌های خصوصی اسپرینگ رایس، ترجمه‌ی دکتر جواد شیخ‌الاسلامی 

 


یک روایت از تاریخ ناصری

چنین شجر را باید قطع کرد... 

 

www.den.ir


مگر این مردم بیچاره و این یک مشت اهالی ایران ودایع خدا نیستند؟ قدری پای‌تان را از خاک ایران بیرون بگذارید؛ در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق‌آباد و اوایل خاک روسیه، هزار هزار رعیت بی‌چاره‌ی ایران را می‌بینید که از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم فرار کرده، کثیف‌ترین کسب و شغل‌ها را از ناچاری پیش گرفته‌اند. هرچه حمال و کنّاس و الاغ‌چی و مزدور در آن نقاط می‌بینید، همه ایرانی هستند. آخر این گله‌های گوسفند شما، مرتع لازم دارند که چرا کنند، شیرشان زیاد شود که هم به بچه‌های خود بدهند و هم شما بدوشید. نه اینکه متصل تا شیر دارند، بدوشید، شیر که ندارند، گوشت بدن‌شان را بکلاشید! گوسفندهای شما همه رفتند و متفرق شدند. نتیجه‌ی ظلم همین است که می‌بینید. ظلم و تعدی بی‌حدوحساب چیست و کدام است؟ و از این بالاتر چه می‌شود؟ گوشت بدن رعیت را می‌کنند، به خورد چند جره‌باز شکاری خود می‌دهند! صد هزار تومان از فلان بی مروت می‌گیرند، قباله‌ی ملکیت جان و مال و عرض و ناموس یک شهر یا یک مملکت‌یی را به دست او می‌دهند. رعیت فقیر و اسیر بی‌چاره را در زیر بار تعدیات مجبور می‌کنند که یک مرد، زن منحصربه‌فرد خود را از اضطرار طلاق بدهد و خودشان صدتا صدتا زن می‌گیرند و سال‌یی یک کرور پول که به این خون‌خواری و بی‌رحمی از مردم می‌گیرند، خرج «عزیزالسلطان» [می‌کنند] که نه برای شخصی و غیره و غیره و غیره.

***

پادشاه‌یی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد [و] هنوز امور را به اشتباه‌کاری به عرض او برسانند و [ایشان] تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت، ثمر آن درخت، وکیل‌الدوله، آقای عزیزالسلطان امین خاقان، و این اراذل و اوباش و بی‌پدر و مادرهایی که ثمره‌ی این شجره شده‌اند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجر را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. «ماهی از سر گنده گردد، نی ز دم» اگر ظلم‌یی می‌شد، از بالا می‌شد.

منبع: زندگی و مرگ میرزا رضا کرمانی، فرانسیسکوسوریانو، ترجمه رضا قیصریه


هنوز هم بهار ...

هنوز هم به شوق عید
درخت‌های آس‌وپاس
برای شاخه‌های‌شان لباس می‌خرند

اگر چه ناامید
اگر چه سوگوار

هنوز بوته‌ی تمشک
یواشکی که نشنود کلاغ
به باغ حرف‌های عاشقانه می‌زند

اگر چه در حصار
هنوز هم بهار
هنوز هم بهار …


چرا کارمندان خوب، جانشین ندارند؟

www.den.ir
مترجم: مریم رضایی
منبع: Forbes

یکی از مهم‌ترین درس‌هایی که در سال‌های مدیرعاملی خودم یاد گرفتم این بود که کارمندان مفید و کارآمد جانشین ندارند. تکنولوژی یا محصول به‌تنهایی نمی‌توانند باعث موفقیت یک شرکت شوند، بلکه کارمندان در آن نقش موثریی دارند. شرکت‌هایی که فکر می‌کنند کارمندان خوب‌شان هم می‌توانند تعویض شوند، سخت در اشتباه اند. همه‌ی ما می‌دانیم که در بازار امروز، دنیا مملو از متقاضیان کاریی است که منتظر استخدام هستند؛ اما هر کس‌یی نمی‌تواند جانشین یک کارمند خوب شود. 

آن دسته از رهبران کسب‌وکار که معتقد اند برای همه جانشین وجود دارد و فکر می‌کنند به‌راحتی می‌توانند کارمند جدیدیی را با مهارت یا اعتبار بیشتر جذب کنند، خودشان را فریب می‌دهند. وقتی شرکت‌یی کارمند فوق‌العاده‌خوب‌یی را در اختیار دارد، باید بداند که آن کارمند ارزش‌هایی همراه خود دارد که نمی‌توان به ساده‌گی چیزیی را جای‌گزین آن کرد. 

به‌علاوه، این کارمندان دانش سازمانی عمیق‌یی در مورد محصول، سیستم‌ها و فرآیند کار دارند. هم‌چنین روابط آن‌ها با سایر کارمندان طی سال‌های طولانی به وجود آمده است. تجربه‌ی غنی آن‌ها باعث شده بدانند که طی سال‌های کاری چه چیزیی برای شرکت مفید بوده و چه چیزهایی کارآیی نداشته است. کارمندان مفید نوع‌یی حس هم‌راهی و نفوذ با همکاران خود دارند که وقت‌یی این حس از بین می‌رود، تاثیر زیادیی بر کل فرهنگ شرکت دارد. 

وقت‌یی شرکت‌یی کارمند مفید و باتجربه‌ی خود را از دست می‌دهد، باعث می‌شود بقیه‌ی کارمندان نزد خود فکر کنند که «چرا آن شخص سازمان را ترک کرده و چرا سازمان پذیرفته که او برود؟ آیا مشکل‌یی در شرکت وجود دارد که ممکن است در آینده برای ما هم دردسرساز باشد؟ شاید بهتر باشد من هم به دنبال کار دیگریی بگردم.» 

این دغدغه‌ها علاوه بر کارمندان، ممکن است برای مشتریان شرکت هم به وجود بیاید. وقتی مشتریان شرکت با یک کارمند خاص ارتباط دارند و به او اعتماد می‌کنند و آن کارمند شرکت را ترک می‌کند، مشتریان مزبور همان سؤالات بالا را از خود می‌پرسند: «آیا مشکل‌یی وجود دارد که ما از آن بی‌خبر ایم؟ آیا باید به دنبال یک شرکت دیگر باشیم؟» بنابراین، تاثیر نوسانی از دست دادن یک کارمند مفید و کارآمد، فراتر از چیزیی است که فکر می‌کنیم. 

به علاوه، شرکت‌ها هنگام تصمیم‌گیری در مورد پاداش‌دهی با کارمندان‌شان باید بسیار باملاحظه رفتار کنند. اجتناب از افزایش پاداش کارمندان کارآمد در سازمان، می‌تواند اشتباه پرهزینه‌یی باشد. تلاش برای استخدام فرد جای‌گزین، هزینه‌یی بیش از افزایش پاداش و دست‌مزد آن کارمند مفید خواهد داشت. این فرآیند، به جز هزینه‌های مالی، هزینه‌ی تلف شدن وقت برای استخدام کارمند جدید، آموزش به او و هزینه‌فرصت ایجاد وقفه در دانش سازمانی کسب‌وکار شما را هم به همراه خواهد داشت. به هر حال، اتفاقات دیگریی در زنده‌گی وجود دارند که باعث می‌شوند یک کارمند خوب از شرکت‌یی جدا شود و این امور اجتناب‌ناپذیر اند؛ اما وقت‌یی یک شرکت گزینه‌هایی پیش‌ رو دارد تا کارمندان خوب خود را حفظ کند، باید همه‌ی توان خود را به‌کار گیرد. 

شرکت‌هایی که می‌خواهند استعدادهای درخشان خود را حفظ کنند، باید حس قدردانی خود را به آن کارمند نشان دهند، پاداش خوب‌یی به او بدهند و با احترام‌یی که سزاوارش است، با او رفتار کنند. 

باید بدانید کارمندان مفید و کارآمد، هر روز وقت و استعداد خود را صرف موفقیت شرکت شما می‌کنند و جانشین ندارند. 

***

یادداشت بالا از سایت روزنامه‌ی دنیای اقتصاد، و توصیف‌یی که از ویژه‌گی‌ها و اهمیت «کارمند خوب» کرده، برای من یادآور معنی خاص‌یی است که در فرهنگ سازمانی جهاد دانشگاهی و به پیروی از آقای دکتر منتظری برای واژه‌ی «عضو» در برابر «کارمند» قائل بوده و هستیم. ایشان همواره می‌گفت ما در جهاد دانشگاهی «کارمند» نداریم، بلکه «عضو» داریم و بس. نقطه‌ی تمایز اصلی یک «عضو» از یک «کارمند» را شاید بتوان در «احساس تعلق» و دل‌سوزی خلاصه کرد.

تأکید ویژه‌یی که در فرهنگ سازمانی جهاد دانشگاهی بر واژه‌ی «عضو» می‌شد این معنا را می‌رساند که این انسان‌ها که آرمان مشترک‌شان این‌جا گردشان آورده «اعضای یک پیکر» اند که هنگام بروز مشکلات و «درد روزگار» برای هرکدام‌شان، «قرار» دیگران نیز سلب می‌شود. از خاطرم نمی‌رود که تنها توصیه‌ی آقای دکتر منتظری در اولین انتصاب من برای مسئولیت در واحد یزد در سال 83 سفارش رسیدگی به وضعیت اعضاء و رضایت ایشان بود و بس! ایشان حتا از هر مدیر جهاد دانشگاهی انتظار داشت که وقت‌یی یک ارباب رجوع یا یک دانشجو مشکل‌یی را با او در میان می‌گذارد از پشت میز خود بلند شود و تا وقت‌یی آن مشکل حل نشده برنگردد. باز بودن همیشگی در اتاق کار ایشان هم که در جهاد شهره‌ی خاص و عام است و با آن کار، به صورت نمادین «سیاست درهای بسته» و فرار از روبه‌رو شدن مستقیم مدیران جهاد با ارباب رجوع را به روشنی منع کرده بود.

یک‌یی از نتایج این فرهنگ سازمانی، کم‌رنگ بودن مرز بین اعضای هیأت علمی و اعضای غیر هیأت علمی در جهاد دانشگاهی است که البته بدی‌هایی هم دارد اما من شخصاً این بدی‌ها را به تحمل تبعیض عجیب‌یی که در دانشگاه‌های دولتی بین این دو دسته وجود دارد خیلی خیلی ترجیح می‌دهم. در واقع بدی‌های این ویژه‌گی فرهنگ سازمانی جهاد را می‌توان با اصلاحات ساده‌یی مانند «شناور کردن» ساعات کاری موظف اعضای هیأت علمی فاقد مسئولیت اجرایی، و نیز اجرای صحیح و کنترل‌شده‌ی «دورکاری» و ... و تحول عمیق‌یی در «پروژه‌محور کردن کل ساختار سازمانی» [به نحویی که کل بدنه‌ی سازمان به تعدادیی سلول فرضی با شخصیت و اختیارات مالی تعریف‌شده تجزیه شود و هر گروه آموزشی، پژوهشی و ... یک سلول آن محسوب شود. سپس درآمد و هزینه‌ی هر سلول مستقیماً و پس از کسر هزینه‌های بالاسری در اختیار خودش قرار گیرد، تا به این طریق به طبیعی‌ترین و بی‌حاشیه‌ترین ترتیب، گروه‌ها و اعضای موفق از حاصل دست‌رنج خود پاداش بگیرند و گسترش یابند و سایر گروه‌ها و کارمندان نیز صرفاً در همان سطح‌یی که با پروژه‌های موفق همکاری داشته‌اند منتفع شوند و نه بیش از آن، و در میان‌مدت محدود و کوچک‌تر شده و در صورت عدم اصلاح رویه، تعطیل شوند] برطرف کرد و سپس این الگوی متفاوت و موفق را به سایر دانشگاه‌ها معرفی کرد: حفظ یک هویت مشترک سازمانی در عین داشتن ساختار انعطاف‌پذیر و modular و سلولی که ترکیب و تعداد سلول‌های کاری آن به‌راحتی متناسب با شرایط کاری بیرون تغییر می‌کند، «وحدت در عین کثرت» و یا به تعبیر دکتر حق‌شناس، ماهیت «منظومه‌ای»

از «جهاد دانشگاهی» کم‌تر از این انتظار نمی‌رفت و نمی‌رود، اما چه می‌توان کرد که در زیر بمباران مشکلات روزمره‌ی مدیریتی و اجرایی، آرمان‌های آرمان‌داران هم شهید و مجروح، و گاه مفقودالاثر شده و می‌شود؛ و از آن هم بدتر آن که بی‌توجهی به مفهوم الزامی یک «نهاد» (در برابر یک اداره، یک دانشگاه و حتا یک سازمان متعارف) که در ذات «جهاد دانشگاهی» نهفته است باعث ورود مهمانان‌یی ناخوانده در لایه‌های ارشد و میانی مدیریت شده که یا صراحتاً و یا در عمل، هیچ «آرمان‌»یی برای این نهاد قائل نیستند و یا آن را با این وضع «موجود»، ناتوان از تحقق آرمان‌هایی می‌دانند که در اساس‌نامه‌ی آن درج شده است. از حق نگذریم این گزاره‌ی آخر خالی از واقعیت نیست و بضاعت انسانی و به‌ویژه مالی و سخت‌افزاری جهاد خیلی کم‌تر از آن است که برای تحقق هم‌چو تحول‌یی لازم به نظر می‌رسد اما (1) اولاً وضع موجود حاصل ورود همان مهمانان هم هست و پیش از آن انسجام عاطفی و آرمانی بیش‌تریی بر این سازمان حاکم بود و (2) برخی از مشکلات پیشین هم ناشی از حجم حاشیه‌سازی‌هایی بود که سیاسیون با دخالت خود در این نهاد می‌آفریدند و وقتی حرمت منع دخالت سیاسیون در دانشگاه‌ها و مراکز دانشگاهی رعایت نمی‌شود مقصر اعضای جهاد نیستند.

با برگشت به مفهوم «کارمند خوب» در نوشته‌ی بالا، شاید بد نباشد در آن آرمان‌گرایی پیشین خود تجدید نظر کرده و بدون وانهادن کامل آن ـ و تسلیم شدن به فرهنک سازمانی وارداتی و تحمیل‌شده از مدیران غیرجهادی ـ آن را این گونه اصلاح کنیم که به‌جای تداوم یا تکرار داشتن این خیال خام که تمام همکاران اجرایی جهاد به‌صورت حداکثری دارای «حس تعلق» و سایر معیارهای بالای مورد انتظار از یک «عضو» جهاد باشند، توزیع همکاران در طیف‌یی بین دو نقطه‌ی «کارمند» و «عضو» را به صورت غیررسمی بپذیریم. زیرا از سویی نمی‌توان انتظار داشت از نگهبان دم در تا کارکنان خدماتی تا مدرس ارشد و محقق برجسته را همه از بین دارندگان این فرهنگ سازمانی بتوانیم برگزیده و نگه داریم اما از سوی دیگر اگر هم این ضرورت را به کل کنار بگذاریم کم‌کم شاهد از دست رفتن ته‌مانده‌ی این فرهنگ سازمانی گران‌بها و تضعیف انسجام عاطفی و انقلابی اعضای آن، به عنوان یک‌یی از مزیت‌های سازمانی ما (در برابر کم‌بودهای سخت‌افزاری، محدودیت‌ها و مظلومیت‌های مالی و تدارکاتی، ناجوان‌مردی‌های سیاست‌بازان و ...) خواهیم بود و با توجه به شیب منفی موجود، این وضعیت اگر خدانکرده طولانی و مزمن شود به مسخ کامل «هویت» این نهاد انقلابی می‌انجامد. اگر هویت «جهاد دانشگاهی» از آن گرفته شده و در عرض ده‌ها و بلکه صدها مؤسسه‌ی آموزش عالی یا پژوهشی دیگر قرار گیرد، در این صورت بقای آن هم زیر سؤال رفته و این طبیعی خواهد بود: سازمان غیرمنسجم و بی‌هویت‌یی که هیچ مزیت نسبی و رقابتی هم ندارد باید هم نابود شود! البته همه‌ی ما که عمر و اندیشه و عشق و انرژی و فرصت‌های خود را نثار این آرمان متعالی کرده‌ایم به لطف خدا رجای واثق داریم که این اتفاق نخواهد افتاد، اما شرط تحقق لطف خدا، ایجاد استحقاق در خود ما از طریق انجام اقدامات و اصلاحات لازم، همانند موضوع این نوشته است که تلاش دارد مفهوم «عضویت» را تدقیق کند.

این ایده را می‌توان این‌طور اجرا کرد که جای‌گاه‌های کلیدی جهاد باید صرفاً توسط «اعضا»ی امتحان‌پس‌داده و متعد و متخص پر شود اما بقیه‌ی جای‌گاه‌ها و نیازهای انسانی از کسان‌یی که لزوماً در حد متعالی این فرهنگ سازمانی نبوده ولی با آن مخالفت یا مزاحمت‌یی هم ندارند تأمین شود. در این صورت هر شخص تازه‌استخدام‌شده بلافاصله به «عضویت» درنمی‌آید بلکه «کارمند» می‌شوند و تا مدت‌یی که تا چند سال هم طول می‌کشد تحت آموزش‌ها و سنجش‌های مستقیم و غیرمستقیم خواهد بود که در صورت توفیق، به سطح «عضویت» می‌رسند.

راه دوم پیشنهادی برای اجرای این ایده ـ که به نظر من معقول‌تر و مفیدتر هم هست ـ این است که با ایجاد و تکمیل شخصیت‌های حقوقی وابسته به جهاد دانشگاهی، استخدام مستقیم در «خود» جهاد دانشگاهی را متوقف کرد. «هر» متقاضی همکاری کار خود را با یک‌یی از شرکت‌ها و مؤسسات آموزشی، پژوهشی و فرهنگی یا خدماتی وابسته شروع می‌کند و صرفاً طرف قرارداد همان مؤسسه یا شرکت هم خواهد بود اما در صورت نشان دادن توان‌مندی و شخصیت موفق از خود، «بدون هیچ تغییریی در شرح وظایف یا عنوان شغلی» پرونده‌ی استخدامی او به «خود» جهاد دانشگاهی منتقل شده و «عضو» جهاد می‌شود.

این وضع را باید با وضع کنونی مقایسه کرد که مثلاً در یزد، عضویت در خود جهاد یا دانشگاه وابسته به آن صرفاً وابسته به حوزه‌ی شغلی است: هرکس کار آموزش عالی می‌کند «نمی‌تواند» عضو جهاد باشد و هرکس در بخش‌های غیرآموزش‌عالی فعال است «حتماً» از همان روز اول عضو جهاد است. به نظر می‌رسد با اجرای این ایده، هم هم‌افزایی بیش‌تریی بین بخش‌های آموزش عالی و غیر آموزش عالی جهاد به وجود می‌آید، هم هم‌دلی بیش‌تریی بین فعالان این بخش‌ها ایجاد می‌شود و هم با رفع بن‌بست موجود جهت پیمانی شدن و رسمی شدن همکاران بخش آموزش عالی، انگیزه‌ی بیش‌تریی جهت ارتقای توان‌مندی‌های شغلی و شخصیتی به ایشان داده می‌شود.


سه گام عملی در کیفی سازی توسعه انسانی

دکتر جواد صالحی اصفهانی *

سازمان ملل متحد سه روز پیش، گزارش «توسعه‌ی انسانی» 2013 را منتشر کرد؛ گزارش مشروح 203 صفحه‌یی که به روال سال‌های پیش، به رتبه‌بندی کشورهای جهان به لحاظ شاخص‌های توسعه‌ی انسانی (عمدتا مرتبط با آموزش و سلامت) پرداخته است.

گزارش‌های سالانه‌ی «توسعه انسانی ملل متحد» (HDR)، می‌کوشد تا با کمّی‌سازی آماری نتایج سرمایه‌گذاری کشورها در زمینه‌ی ارتقای «سرمایه‌ی انسانی»، مشوق‌یی برای کشورهای مختلف فراهم کند تا با سرمایه‌گذاری در دو حوزه‌ی کلیدی «آموزش» و «سلامت»، از یک طرف زمینه‌‌ی توسعه‌ی اقتصادی پایدار خود را فراهم ساخته و از طرف دیگر به ارتقای «برابری فرصت‌ها» برای شهروندان خود و نیز توان‌مندسازی پایدار دهک‌های درآمدی پایین کمک ‌کند. با این مقدمه، در این یادداشت کوتاه، به بیان نکات‌یی کلی در زمینه‌ی آن بخش از توسعه‌ی ‌انسانی که به «آموزش» مربوط می‌شود، می‌پردازیم: 

بر مبنای آمارهای ارائه‌شده از سوی مراکز رسمی آماری ایران به سازمان ملل، که در گزارش اخیر «توسعه انسانی» سازمان ملل متحد منتشر شده، هر ایرانی بزرگ‌سال (بالای 25 سال)، به طور متوسط 7.8 سال درس خوانده است. بر مبنای داده‌های آماری گزارش امسال سازمان ملل، میانگین تحصیلات لبنانی‌های بزرگسال 7.9 سال، مصری‌ها 6.4 سال، ارمنستانی‌ها 10.8 سال، مالزیایی‌ها 9.5 سال، آذربایجانی‌ها 11.2 سال، عراقی‌ها 5.6 سال، پاکستانی‌ها 4.9 سال و بالاخره میانگین سال‌های تحصیلات افغانستانی‌های بالای 25 سال فقط 3.1 سال است. 

این شاخص (میانگین سال‌های تحصیلات هر شهروند بالای 25 سال)، در کنار شاخص شکاف جنسیتی مربوط به میانگین تحصیلات زنان و مردان هر کشور، جزو مهم‌ترین شاخص‌هایی هستند که در رتبه‌بندی کشورهای جهان به لحاظ سطح توسعه‌ی انسانی، در گزارش 2013 سازمان ملل متحد، مورد استناد قرار گرفته است. در این گزارش، ایران به لحاظ شاخص توسعه‌ی انسانی، در رتبه 76 جهان قرار گرفته که کاملا بالاتر از میانگین جهانی قرار دارد. کسب این رتبه برای ایران، در مجموع کارنامه‌ی قابل‌قبول‌یی به نظر می‌رسد؛ به ویژه اگر توجه کنیم که در طول سه دهه‌ی اخیر، با وجود نوسانات زیاد در گرایش سیاسی دولت‌ها، هم (1) شاهد بهبود مستمر در میانگین سطح تحصیلات ایرانیان بوده‌ایم، هم (2) بهبود مناسب‌یی در زمینه‌ی شاخص‌های مرتبط با سلامت و بهداشت محقق شده است، هم (3) شکاف جنسیتی در زمینه‌ی بهره‌مندی ایرانیان از آموزش کاهش یافته و هم (4) شاهد کاهش شکاف بین مناطق شهری و روستایی در برخورداری از امکانات بهداشت و درمان بوده‌ایم. 

اما اجازه بدهید قدریی بر آن بخش از شاخص توسعه‌ی انسانی که به آموزش مرتبط است، متمرکز شویم. به نظر می‌رسد که اگر ایران به لحاظ شاخص‌های مرتبط با آموزش بالاتر از میانگین جهانی قرار گرفته، تا حد زیادیی ناشی از این است که شاخص‌های مورد استفاده در گزارش توسعه‌ی انسانی سازمان ملل، فقط بر «کمیت» آموزش در کشورها تاکید دارند، نه بر کیفیت آموزش. در واقع، در سال‌های اخیر، پیشرفت ما در زمینه‌ی آموزش عمومی در ایران، بیشتر بر توسعه‌ی کمّی متمرکز بوده است تا بر ارتقای کیفی. به همین دلیل، رتبه‌یی که در رتبه‌بندی سازمان ملل در زمینه‌ی آموزش به ایران اختصاص یافته، تا حدیی بهتر از آن چیزی ا‌ست که به واقع در ایران وجود دارد. 

خلاصه آن‌که با وجود قرار گرفتن ایران در سطح‌یی که قدریی بالاتر از میانگین شاخص‌های کمّی آموزشی در سطح دنیا قرار دارد، ما نباید به خود مغرور شویم؛ چرا که خودمان به‌خوبی می‌دانیم کیفیت آموزش در ایران در سطح قابل‌دفاع‌یی قرار ندارد. از طرف دیگر، باید توجه کنیم که بر مبنای پژوهش‌های متعدد انجام‌شده در حوزه‌ی «اقتصاد فقر»، بهبود کیفیت آموزش و پرورش به ویژه در مقاطع ابتدایی و راهنمایی، می‌تواند نقش قابل‌توجه‌یی در کاهش نابرابری فرصت‌های اقتصادی ایفا کند، اما برای بهبود کیفیت آموزش و پرورش در ایران، چه سیاست‌هایی را باید در دستور کار قرار دهیم؟ 

به طور خلاصه، به نظر می‌رسد که لازم است دولت سه سیاست کلی را به منظور بهبود کیفی آموزش و پرورش در ایران به کار گیرد:

1. باید توجه کنیم که سهم اختصاص‌یافته از بودجه عمومی دولت در زمینه آموزش و پرورش، لازم است افزایش یابد.
در حال حاضر، میانگین بودجه‌ی دولتی اختصاص‌یافته برای هر دانش‌آموز ایرانی، در حد میانگین خاورمیانه بوده و فقط چند درصد بیشتر از میانگین کشورهای آمریکای لاتین است. طبیعتا در چنین شرایطی، بسیاری از مدارس دولتی ایران فاقد تجهیزات کافی هستند که به کیفیت آموزش در کشور لطمه می‌زند. 

2. ما هم‌اکنون در ایران بخش بیشتر بودجه دولتی مربوط به آموزش را، به مقاطع دبیرستان و دانشگاه اختصاص داده‌ایم و سهم کمتری را برای مقاطع ابتدایی و راهنمایی در نظر گرفته‌ایم. باید توجه کنیم که در اکثر کشورهای دارای سیستم آموزشی پیشرفته (به ویژه در کشورهایی مانند کره جنوبی و ژاپن)، وضعیت کاملا معکوس‌یی برقرار است؛ به این معنا که دولت سهم بیشتر بودجه‌ی آموزشی را به مقطع ابتدایی اختصاص می‌دهد و با حرکت به سمت مقاطع تحصیلی بالاتر، سهم بودجه‌ی اختصاص‌یافته از سوی دولت کاهش می‌یابد. علتِ آن‌که دولت بودجه بالاتریی را برای ارتقای کیفیت آموزشیِ دوره‌ی ابتدایی و تجهیز مدارس این مقطع هزینه می‌کند، این است که افزایش کیفیت آموزش در مقطع ابتدایی، نقش چشمگیری در بهبود برابری فرصت‌ها در جامعه ایفا می‌کند و می‌تواند به افزایش محسوس توانایی‌های کودکان خانوارهای محروم منجر شود. 

3. به سبب شیوه‌ی خاص برگزاری کنکور ورودی دانشگاه‌ها، بسیاری از دانش‌آموزان (و نیز معلمان) نسبت به فراگیری (و آموزش دادن) مهارت‌هایی مانند خلاقیت، کار تیمی و نیز مهارت نوشتن بی‌اعتنا شده‌اند، چون می‌دانند که این مهارت‌ها هیچ تاثیریی در قبولی کنکور ندارند. به این ترتیب، اصلاح کنکور ورودی دانشگاه‌ها نیز، عامل دیگری است که می‌تواند به بهبود کیفیت آموزش و پرورش در کشور منجر شود.

* استاد اقتصاد دانشگاه ویرجینیا تک 

***

یادداشت بالا را از روزنامه‌ی دنیای اقتصاد انتخاب کردم. تأکید به‌جای این یادداشت بر مقوله‌ی کیفیت را بهانه‌ی طلب آمرزش برای عضو فقید عضو هیأت امنای مؤسسه، حجت الاسلام و المسلمین مرحوم صدوقی می‌کنم که تأکید و مطالبه‌ی همواره‌ی ایشان در جلسات هیأت امنا، کیفیت بود و البته پاسخ تأسف‌آمیز من هم این که حداکثر تلاش خود را می‌کنیم ولی کیفیت هزینه دارد و عدم تعادل در المان‌های اقتصاد آموزش، به‌عنوان نمونه سازوکار بسیار ناکارآمد تعیین شهریه و تعیین حقوق مدرسان،  باعث می‌شود ما از تأمین هزینه‌ی آن ناتوان باشیم. کلا مشکل اصلی آموزش غیردولتی در کشور شاید این است که افرادیی از درون بخش دولتی آموزش بر آن حاکم هستند و اصلاً متوجه تفاوت‌های آشکار آموزش به‌مثابه یک کسب‌وکار مشمول قواعد درآمد ـ هزینه با وضعیت حقوق‌بگیری خود نمی‌شوند و می‌خواهند همان قوانین و مقررات دست‌وپاگیر دانشگاه‌های دولتی را دقیقآً مبنای ارزیابی و فعالیت بنگاه‌های آموزش غیردولتی قرار دهند. همان داستان همیشگی انتخاب «داور» از تیم دولتی که هرچه‌قدر هم منصف باشد در نهایت به سود بخش غیردولتی کار نخواهد کرد. البته این ادعای همیشگی را خواهد داشت که علت سخت‌گیری‌های بی‌مورد بر بخش غیردولتی، جلوگیری از سوء‌استفاده از مردم، یعنی مخاطبان آموزش است ولی تشخیص این که از بین سه رأس مثلث آموزش عالی کشور، یعنی «مردم» «بخش غیردولتی= بخش مردمی» و «بخش دولتی» کدام دو تحت فشار غیرمنطقی بوده و کدام‌یک صرفاً دارد چونب ناکارآمدی تاریخی خودش را می‌خورد بر آگاهان سخت نیست.

کلاً هر سه پیشنهادیی که در جمع‌بندی این نوشته آمده واقعاً عمیق و دقیق است اما پیشنهاد دوم، یعنی تمرکز بودجه‌ی دولتی بر مقاطع ابتدایی و متوسطه‌ی آموزش با نظریه‌ی میدان دادن حداکثری به بخش غیردولتی آموزش عالی در مقاطع کاردانی و کارشناسی (به مفهوم دقیق خروج دولت از این عرصه و اختصاص بودجه‌ی کنونی این فعالیت به حمایت مالی مستقیم از بخش غیردولتی) که در برنامه‌ی چهارم توسعه‌ی کشور هم به آن عنایت‌یی شده بود کاملاً سازگار است. البته تجربه‌ی اخیر شخصی من حاکی از آن است که در مقاطع تحصیلات تکمیلی و در شرایط فعلی کشور مجددا دولت باید حضور کامل داشته باشد و به‌موازات این حضور، به توان‌افزایی بخش غیردولتی و عمومی (مؤسسات آموزش عالی و پژوهشی غیرانتفاعی و یا عمومی مانند جهاد دانشگاهی) در این عرصه بپردازد تا ان‌شاءالله بلکه در یک یا دو دهه، این بخش هم از حضور دولت بی‌نیاز شود.

در مورد پیشنهاد سوم هم به طور مشخص، خودم در تجربه‌های مستقیم انتخاب متقاضیان استخدام، ضعف آشکار و تقریباًً همگانی در خلاقیت، کار تیمی و به‌ویژه قدرت نوشتن را مشاهده کرده‌ام و حتا زمان‌یی به ذهن‌م رسیده بود یک موضوع انشاء هم جزو مراحل انتخاب نیرو اضافه شود. نمی‌دانم هیچ کار علمی‌یی در این حوزه انجام شده یا نه، ولی شخصاً به این نتیجه رسیدم که دانش‌آموزان‌یی که نمره‌ی انشاء بالاتریی داشته‌اند در زنده‌گی شغلی استخدامی معمولاً رضایت و توفیق بیش‌تریی هم برای خود و هم برای کارفرمای خود آفریده‌اند.


ما و نهج البلاغه

 

امروز دوست‌یی ـ که از ماجراهایی خبر داشت ـ پرسید هنوز هم عرق جهادی داری؟

گفتم آری و هنوز هم معتقد ام که تنها راه اصلاح مملکت و دین و دنیامان، همان روحیه‌ی جهادی است؛

همان که در جهاد دانشگاهی (ملتقای فرضی سه‌گانه‌ی علم و اخلاق و اقتصاد، طبق تصور بانیان و اعضای امتحان‌پس‌داده‌ی آن) این‌گونه توصیف‌ش می‌کردیم که از سویی «مال خودمان است» پس باید برای امروز و به‌ویژه فردای آن دل بسوزانیم و از خود مایه بگذاریم، اما از سوی دیگر «مال هیچ‌کس نیست» پس مال ما هم نیست و بهره‌ی مادی ما از آن برای تأمین معاش، همان حقوق مصوب‌یی‌ست که معمولاً هم با دیر و زود ـ اگر نگوییم سوخت و سوز ـ به ما می‌رسد؛ و شعارمان این بود که «در حد بخش خصوصی کار کن و دل بسوزان، و مثل بخش دولتی حقوق بگیر!» که این برگردان امروزی‌یی‌ست از «کثیر المعونه و قلیل المؤونه» که امام علی علیه السلام، چه زیبا و مختصر و مفید خطاب به همام در «اوصاف پارسایان» فرمودند.

از این جمله و این خطبه که فراتر رفته و هر صفحه‌ی نهج‌البلاغه را که ورق بزنیم، آن‌چه در سطر سطر خطبه‌ها و نامه‌های مولای متقیان جلوه دارد و می‌توان آن را پیام اصلی ایشان دانست، همین دعوت امام علیه السلام به زهد و هشدار مکرر برای فریب نخوردن از دنیا است.

زمان‌یی در اوایل انقلاب، امام در توصیف احوال ملت و به‌ویژه جوانان رزمنده در دفاع مقدس فرمودند که آن‌ها از مسلمانان صدر اسلام بهتر اند و حالا ما آن دوران را «چه زود» پشت سر گذشتیم و اوضاع و احوال زمانه‌مان از بین شرایط صدر اسلام و حضور پیامبر و شرایط حکومت امام علی علیه السلام به دومی شبیه‌تر است:

در دوران پیامبر نه کاروان غنایم جنگی ـ طلا و نقره و کنیز و برده ـ از ایران و شام و مصر و عراق روانه‌ی دارالخلافه بود، نه هر چند صباح کشورگشایی جدیدیی می‌شد که دنبال «والی» برای آن بگردند و تقریباً نه هیچ امتیاز مادی دیگریی برای مسلمان شدن و مسلمان ماندن تعریف شده بود. اما بیست و پنج سال بعد، در سطح سیاسی اسلام را مانند لباس‌یی که پشت‌ورو کنند، «وارونه» کرده بودند و در سطوح اجتماعی و فرهنگی هم موریانه‌ی «حرص» از دین خیلی‌ها ـ که اکنون مسلمان بودند ولی به معنای دقیق کلمه دیگر مؤمن نبودند ـ چیزیی جز پوسته‌یی از «شریعت تهی از ایمان» باقی نگذاشته بود؛ تازه بگذریم از خیلی‌ها که از همان اول هم دین‌یی نداشتند که شیطان ببرد!

اگر چه قریب 14 قرن فاصله بین ما و آن دوران است اما می‌توانیم تجسم کنیم که نیروی معنوی اسلام، و اراده‌ی الهی که در تدبیر و فرصت‌شناسی پیامبر تجلی یافته بود کار کشورگشایی را تا چه حد آسان کرده بود، زیرا مردم به‌جان‌رسیده‌ی ایران و شام و مصر، سال‌ها و بلکه قرن‌ها بود که دوران رونق و شادابی تمدن و فرهنگ خود را پشت سر گذاشته و در چنبره‌ی فسادها و بی‌کفایتی‌های حاکمان خود گرفتار و مغموم و محروم بودند و اگر اینان می‌دانستند که تا چند قرن بعد چه کسان‌یی به اسم خلفای مسلمان بر جان و مال و ناموس آن‌ها حاکم خواهند شد شاید این فتوحات این‌قدر آسان به دست نمی‌آمد. نمی‌خواهم بگویم که عامدانه از نارضایتی مردم کشورهای همسایه‌ی حجاز سوءاستفاده شد اما آن‌چه اتفاق افتاد با آن‌چه قرار بود اتفاق بیفتد «خیلی» فرق داشت و دکتر شریعتی در «چنین بود ای برادر» چه زیبا این احساس متعارض را توصیف کرده که از سویی این فتوحات باعث شد ما با «خانه‌ی گلین» فاطمه آشنا شویم و دنیا و آخرت‌مان معنی گیرد ولی هم‌زمان سرنوشت ما تا قرن‌ها در دست کسان‌یی قرار گرفت که کم‌تر مزیت‌یی بر همان شاهان خودمان داشتند!

همین‌جا بگویم که یک‌یی از هزار ندانسته‌های من بی‌دانش این است که نمی‌دانم اگر پس از پیامبر، وصیت ایشان محقق شده و بلافاصله امام علی و سپس فرزندان ایشان حاکم می‌شدند باز هم آیا این کشورگشایی‌های برق‌آسا رخ می‌داد و اگر رخ می‌داد کمیت و کیفیت آن چه اندازه متفاوت بود؟ باز هم با اموال و مردان و زنان کشورهای «مغلوب» همان معامله می‌شد که شد؟ اما به هر حال می‌دانیم که این طور نشد و بخش‌های عمده‌یی از کشورگشایی‌ها به دست امثال خالد ابن ولید، ابن زیاد و پدر او، و یا پدر عمر سعد صورت گرفت. برای هرکس که حداقل آشنایی با روحیات ایشان داشته باشد سخت نیست که تجسم کند چه بر سر زنان و مردان و ذخایر و خزاین شهرهای فتح‌شده می‌آمده و چه رقابت‌هایی برای تنعم و کام‌جویی دنیوی بین این سرداران وجود داشته است.

بدیهی است به بار نشستن این فرصت برای بسط اسلام، گذشته از اراده‌ی الهی و تدابیر نبوی، در اصل حاصل رنج و مجاهدت قلیل‌مسلمانان بدر و احد و امثال آن، و مرارت‌های کمرشکن مهاجران در حبشه و مدینه، و ایثار و انفاق انصار رسول ا... ؛ و نه فقط حاصل کیاست و قدرت حکومت‌داری و تدبیر دنیوی خلفای راشدین و غیرراشدین بود، اما حالا که آن رنج‌ها به این گنج‌ها انجامیده بود عجیب نیست که کسان‌یی که با صلاح‌دید خلیفه، از این بهره‌ها متنعم می‌شدند همه‌ی فکر و ذکرشان حفظ این محبوبیت در چشم خلیفه بود تا رقبا آن را از دست‌شان نربایند و محرومان از این فتوحات هم شب و روز در فکر راه‌های کسب تقرب برای دست یاختن به این «فرصت‌ها» و جبران «عقب» افتادن خود بودند؛ و در این شرایط از دست معصوم علیه السلام چه برمی‌آمد جز نصیحت که ای مردم، دنیا گول‌تان نزند و چرب و شیرین دنیا از خاطرتان نبرد که این دنیا پل‌یی‌ست که باید از روی آن گذشت و رفت ...

***

در جامعه‌ی امروز ما هم «نعمت» کم نیست، اما آن‌چه بر نعمت فزونی یافته «حرص» است. آن که «دارد» نگران است که تورم و شرایط ملتهب اجتماعی و اقتصادی کشور از دست‌ش در نیاورد و طرفه آن که آن که «ندارد» و به قول دنیایی «عقب است» هم حرص می‌خورد که میزان عقب بودن‌ش چه‌طور روز به روز و ساعت به ساعت دارد بیش‌تر می‌شود!

و ما شیعیان چه‌قدر به نهج‌البلاغه محتاج و تا چه حد از آن غافل ایم!


گسترش تحصیلات عالی و تجربه کوبا

امشب که از مهمانی‌یی به خانه برمی‌گشتیم، در پشت چراغ قرمز سه‌راه تعاون در بلوار دانشجو، جوان آراسته و مؤدب و خوش‌پوش‌یی را دیدم که دسته‌یی «تل پلاستیکی مو» در دست گرفته و در حال فروش آن‌ها به راننده‌گان و سرنشینان خودروها بود. صحنه‌ی زجرآور و تأثرآوریی بود، حتا دردآورتر از دیدن کودکان فقیر آدامس‌فروش، یا مرد معلول‌یی که پیش‌تر همین‌جا شاخه‌های گل نرگس می‌فروخت. چهره‌ی این جوان به هرچه می‌آمد، جز به دست‌فروشی پشت چراغ قرمز. لااقل من در یزد این منظره را ندیده بودم ...

خدا خدا کردم تا به ماشین ما نرسیده چراغ سبز شود و مجبور به نگاه کردن مستقیم به چهره‌ی او نشوم، و خدا دعای‌م را مستجاب کرد تا بیش از این خجالت نکشم. البته اصلاً نمی‌دانم این جوان خوش‌غیرت چه‌قدر از عمر خود را مشغول درس بوده اما باز هم مصمم شدم بخش‌یی از مصاحبه‌ی ماه‌نامه‌ی نسیم بیداری، بهمن 1391، با ویلیام کاربو ریکاردو سفیر کوبا در ایران را بیاورم که این‌قدر هم‌زمان و «داغ» اشارات عبرت‌آمیزیی درباره‌ی وضعیت تحصیلات، جمعیت و اقتصاد کشور خود دارد. درس‌هایی که معلوم نیست ما کی و با چه‌قدر هزینه می‌خواهیم بیاموزیم و معلوم نیست چرا به جای باز کردن چشمان خود، با ده‌ها سال تأخیر تازه داریم راه بن‌بست دیگران را با شور و شوق کشف و تکرار می‌کنیم. با تعمق در همین چند سطر جای هیچ شک‌یی باقی نمی‌ماند که تنها راه صحیح برای جامعه‌ی ما، کم کردن از شعارها و تلاش و تمرکز صادقانه برای بهبود شرایط کسب‌وکار و توسعه‌ی فرهنگ کارآفرینی، آن هم کارآفرینی اخلاقی فن‌آورانه، است و بس ... اگر قدرت تجسم‌تان قوی باشد فکر نکنم دیگر لازم باشد در بین دانشجویان به‌ویژه دانشجویان تحصیلات تکمیلی حتا در مقطع دکتری باشید تا عمق ناتوانی اکثریت قابل توجه این جوانان برگزیده‌ی جامعه را از هر فعالیت مستقل درآمدزا جز تدریس، و فاصله‌ی زیادیی که آن‌ها بین خود و بین یک زنده‌گی معمولی که خود بتوانند از پس تشکیل و مدیریت آن برآیند درک کنید.

از کودکی یک خاطره‌ی مکرر از ایستادن در صف‌های نان‌وایی برای‌م مانده است: زمان‌یی که در آخر وقت، نانوا پس از پرسیدن تعداد نان‌های مورد تقاضای کسان‌یی که در صف بودند و جمع زدن این تقاضاها و تفریق مختصر آن از تعداد «چانه»یی که برای‌ش باقی مانده بود، به کس‌یی که آخر صف ایستاده بود تذکر می‌داد که «مشتری تازه اگر آمد بگو نایستد، خمیر تمام شده است» به فرض که بپذیریم که آفریدن این‌همه شغل برای این‌همه جوان تحصیل‌کرده آسان نیست، اما نمی‌توانم این سؤال را نپرسم که راستی در آموزش عالی دراندردشت ما چه کس‌یی مسئول همین جمع و تفریق مختصر، و اعلان این موضوع است که «مشتری جدید در این صف نایستد، خمیر تمام شده است»؟

***

«در برهه‌یی از زمان سرعت گرفتیم و طبیعتاً دچار اشتباهات‌یی شدیم. در عرض دو سال بی‌سوادی در کشور کوبا از بین رفت. با توجه به این که سطح [سواد] مردم بالا می‌رفت، همه وارد دانشگاه شدند و تحصیلات عالی را ادامه دادند. همه در کوبا می‌خواستند دانشگاهی باشند. زمان‌یی در کوبا از هر ده نفر، هفت نفر دانشگاهی بودند، در نتیجه کس‌یی در روستاها نماند و همه شهری شدند. امروز دولت به روستاییان امتیازات ویژه می‌دهد تا به روستاها برگردند ولی آن‌ها می‌بینند آن‌جا باید از بام تا شام کار کنند، لذا دوباره روستاها را رها می‌کنند و به شهر برمی‌گردند.

در مقطع‌یی از زمان قانون‌یی تصویب شد که هرکس می‌تواند در هر رشته‌یی که بخواهد تحصیل کند. چند نفر از دوستان من زبان ژاپنی خواندند ولی اکنون راننده‌ی تاکسی هستند، چون زمینه‌ی کاری برای آن‌ها وجود نداشت. متأسفانه از قبل برنامه‌ریزی نشده بود که در چه بخش‌هایی و به چند نفر تحصیل‌کرده نیاز است.

از سوی دیگر برخی سیاست‌ها باعث شد که کشور ما رو به پیری حرکت کند و متأسفانه در سال 2015 تعداد افراد بالای 60 سال کشور ما با تعداد افراد جوان برابر خواهد شد. مطمئن باشید در کشورهایی که رشد [نامتوازن و حساب‌نشده‌ی] تحصیلی دارند، خیلی از افراد که فکر خود را [صرفاً] به تحصیل مشغول کرده‌اند [و درآمد و کسب‌وکاریی ندارند] و طبیعتاً وقتی پول کافی نداشته باشند نمی‌توانند فرزندیی داشته باشند. ... ما اکنون تلاش می‌کنیم که از [این] بحران خارج شویم»